Friday, June 19, 2009

awareness

نمی دانم چه خواهد شد...
مدت هاست فرصت نوشتن ندارم...
و اندک مجال تفکر را از خواب عاریه می گیرم...
شاید فرصتی تباشد برای نوشتن،
که از لجظه های آتی به شدت بیمناکم...
هفته ای گذشت، آکنده از تلاطم...
و در بر گرفته از غبار...
و متاثر از غم و نا امیدی،
و منقوش با خون.

هراسی ندارم از مرگ...
نمی اندیشم به مرگ...
ایده ی مرگ را در قدرت زندگی و غرور و آزادی محو کردم...
و آماده ام...

هزینه ای که برای آزادی انسان باید پرداخته شود بیش از اینهاست.
و من و تو و او باید باشیم و این هزینه ها را تقبل کنیم...
تا خیل انسان ها به اندازه ی ارتفاعی که قطرات خون ما به پیمانه ی دانش می افزاید،
آگاه تر شوند.
و آگاه تر بزایند.
و آگاه تر بسازند و تربیت کنند...

آماده ام

No comments:

Post a Comment