باور کردنش سخت بود. از لابی هتل بیرون دوید و به منتها الیه بالکن مشرف به کوه رسید. ایستاد و خیره شد...
در افکار منتاقضی غوطه ور بود که صدای نفس هایش را متوجه شد. برگشت و صورت در هم رفته و احمقانه اش را در مقابل صورت خودش دید. چند ثانیه گذشت.
مرد در تقلا برای به زبان آوردن جمله ای مناسب ولی ناتوان از یافتن آن، و به نشانه ی تنفر از خودش ابتدا سرش، و در ادامه همه ی بدنش را از او گرداند و به سمت نیمکت رفت. نشست و سرش را در دستانش گرفت. به ظاهر می گریست.
کلودیا دوباره به کوه نگاه کرد...
کوه به کلودیا خیره شد. کلودیا از کوه روی گرداند و رفت. رفت و دستانش را از پشت، دور گردن ماریو حلقه کرد. خیانتش را بخشیده بود. ماریو صورت خیسش را به سوی کوه دوخت.
کوه در حال فوران آتش بود
در افکار منتاقضی غوطه ور بود که صدای نفس هایش را متوجه شد. برگشت و صورت در هم رفته و احمقانه اش را در مقابل صورت خودش دید. چند ثانیه گذشت.
مرد در تقلا برای به زبان آوردن جمله ای مناسب ولی ناتوان از یافتن آن، و به نشانه ی تنفر از خودش ابتدا سرش، و در ادامه همه ی بدنش را از او گرداند و به سمت نیمکت رفت. نشست و سرش را در دستانش گرفت. به ظاهر می گریست.
کلودیا دوباره به کوه نگاه کرد...
کوه به کلودیا خیره شد. کلودیا از کوه روی گرداند و رفت. رفت و دستانش را از پشت، دور گردن ماریو حلقه کرد. خیانتش را بخشیده بود. ماریو صورت خیسش را به سوی کوه دوخت.
کوه در حال فوران آتش بود
No comments:
Post a Comment