شب، آسفالت طوسی هم سیاه است، چه برسد به خورشید زرد،
خط های سفید جاده یکی یکی در میان چرخ های اتوموبیل ارّه شده و بیرون می روند،
و من، مسموم از الکل کشنده ی مشروبی گوارا و در جنگی شیرین ولی نافرجام جگر با زهر،
غرق در انگاره ای به رنگ همان آسفالت زیر پایمان به سمت خانه ای که نه آنِ من است و نه تو و نه صاحبش غرش کنان می تازیم.
هجوم یکباره ی افکار بی تناسب، ناشی از اضطراب های شبانه روزی و ملامت های گذشته،
و نیافتن پناهگاهی از شر خود در سرعت صد و بیست کیلومتر بر ساعت،
و تصویر دو سوسک قهوه ای غول پیکر در حال تولید مثل در حیاط خانه ای که شاید به سمتش می رانیم،
لاجرم عضلات گردنم را به سمت تو می فشارد و تصویر بی هویتی ام را در پیچ های مغز خونی، و هورمون سفید مترشح از آن محو می کند.
تصویر گنگ مغزم برایم نا آشناست و شاید برای همین است که لبخندی چشمانم را باریک تر می کند.
دیگر دیر شده است، سه پدال و دیگر ضمایم خاکستری، و همان آسفالت اینبار سیاه رنگ و البته صدا هایی نامفهوم و طبعا متشنج، التزام را ملزم جلوه می دهد.
و اینگونه شد که تو به تاریخ فانتزی صورتی رنگ من پیوستی و من در سقوط به اعماق چاله ی بنفش بی انتهایی رها شدم
بدون ترمز
خط های سفید جاده یکی یکی در میان چرخ های اتوموبیل ارّه شده و بیرون می روند،
و من، مسموم از الکل کشنده ی مشروبی گوارا و در جنگی شیرین ولی نافرجام جگر با زهر،
غرق در انگاره ای به رنگ همان آسفالت زیر پایمان به سمت خانه ای که نه آنِ من است و نه تو و نه صاحبش غرش کنان می تازیم.
هجوم یکباره ی افکار بی تناسب، ناشی از اضطراب های شبانه روزی و ملامت های گذشته،
و نیافتن پناهگاهی از شر خود در سرعت صد و بیست کیلومتر بر ساعت،
و تصویر دو سوسک قهوه ای غول پیکر در حال تولید مثل در حیاط خانه ای که شاید به سمتش می رانیم،
لاجرم عضلات گردنم را به سمت تو می فشارد و تصویر بی هویتی ام را در پیچ های مغز خونی، و هورمون سفید مترشح از آن محو می کند.
تصویر گنگ مغزم برایم نا آشناست و شاید برای همین است که لبخندی چشمانم را باریک تر می کند.
دیگر دیر شده است، سه پدال و دیگر ضمایم خاکستری، و همان آسفالت اینبار سیاه رنگ و البته صدا هایی نامفهوم و طبعا متشنج، التزام را ملزم جلوه می دهد.
و اینگونه شد که تو به تاریخ فانتزی صورتی رنگ من پیوستی و من در سقوط به اعماق چاله ی بنفش بی انتهایی رها شدم
بدون ترمز
No comments:
Post a Comment