و تو چه می دانی که چیست؟
آنگاه که به من نگاه می کنی،
و رنگهای چشمانم را می بینی،
به جای تاریکی وحشتناک ذهنم،
که از سوراخش پیداست.
هنگامی که ساعت ها،
به بازی های صرف سرگرمی،
و سرگرمی،
و این پاکی که در تو هست،
و در من نه.
و من آنِ تو را دوست دارم،
و تو فقدانِ مرا نه.
آنجاست که تو از من می رنجی،
شاید،
و من،
"از بهر رنجی که می برم"،
و نمی برم،
دوستت دارم
آنگاه که به من نگاه می کنی،
و رنگهای چشمانم را می بینی،
به جای تاریکی وحشتناک ذهنم،
که از سوراخش پیداست.
هنگامی که ساعت ها،
به بازی های صرف سرگرمی،
و سرگرمی،
و این پاکی که در تو هست،
و در من نه.
و من آنِ تو را دوست دارم،
و تو فقدانِ مرا نه.
آنجاست که تو از من می رنجی،
شاید،
و من،
"از بهر رنجی که می برم"،
و نمی برم،
دوستت دارم
No comments:
Post a Comment